تحقیق و تفکر در مفاهیم ذهن، روان و هشیاری از دیرباز مورد توجه فلاسفه و دانشمندان قرار داشته است. در آثار ارسطو و افلاطون هم مباحثی در این زمینه به چشم میخورد. در ابتدا بسیاری از روانشناسان، هشیاری را معادل ذهن میدانستند و روانشناسی را کاویدن ذهن و هشیاری تعریف میکردند.
بعدها یکی از مکاتب روانشناسی به نام رفتارگرایی با مطالعهی عینی ذهن و هشیاری توانست پاسخ برخی سؤالات را بیابد اما توجه افراطی این مکتب به رفتارهای قابلمشاهده، سبب ناتوانیاش در تفسیر جالبترین پدیدههای روانشناختی یعنی رویاهای شبانه، مراقبه و هیپنوتیزم میشد.
از زمانی که نابغهی روانشناسی - زیگموند فروید - (در بیش از یکصد سال پیش) مفهوم ناخودآگاه را مطرح کرد، این موضوع مورد توجه هر دو گروه متخصصین و عموم مردم قرار گرفت. فروید با مشاهدهی رفتارها و نشانههای بیماران خویش به این نتیجه رسید که بخش قابل توجهی از افکار، احساسات، هیجانات و رفتارها تحت کنترل ارادی و آگاهانهی فرد قرار ندارد.
مدل پیشنهادی فروید، ذهن را به سه بخش عمدهی خودآگاه (Conscious)، تحتآگاه (Subconscious) و ناخودآگاه (Unconscious) تقسیم میکرد. براساس نظریهی فروید بخش عمدهی ذهن (همانند یک کوه یخ) پایینتر از سطح هشیاریست و اگرچه وجود دارد و بر جوانب مختلف هیجانات و رفتارها مؤثر است ولی دیده نمیشود و بهطور معمول فرد از آن آگاه نیست. از آنجایی که فروید اولین درمانها و همچنین پژوهشهای خود بر ذهن را با هیپنوتیزم آغاز کرد. میتوان پدیدههای هیپنوتیزمی را اصلیترین فرایندهای الهامبخش و هدایتگر برای این کشف بزرگ دانست.
بنده در تجربیات شخصی خود با مراجعین و همچنین در حین آموزش به متخصصینی که در کارگاههای آموزشی شرکت کردهاند، متوجه شدم که مفهوم ناخودآگاه در بسیاری از موارد مورد سوءادراک قرار میگیرد. کتابها و نوشتههای زیادی در این مورد به رشتهی تحریر درآمدهاند، ولی متأسفانه بسیاری از آنها از وجاهت علمی کافی برخوردار نیستند.
بنابراین خوانندگان با مطالعهی آنها اطلاعات ناقص و حتی در برخی موارد نادرستی را دریافت میدارند. به همین دلایل تصمیم گرفتم مفاهیم پایهای مدل ذهن و ارتباط آن با علم مؤثر و در حال گسترش هیپنوتیزم را به زبان ساده و در عین حال علمی بر اساس جدیدترین نظریات و پژوهشها بیان نمایم.
تعاریف زیادی برای ذهن بیان شده و هر دانشمند یا فیلسوفی آن را از دیدگاه متفاوتی بررسی نموده است. هنوز تعریف جامع و مانعی برای ذهن که مورد تأیید تمامی صاحبنظران باشد ارائه نشده اما میتوان ذهن را به اختصار حاصل کارکرد مغز دانست.
مغز یک ساختار فیزیکیست که قابل رویت و قابل لمس است، در حالی که ذهن را نمیتوان دید و فقط از روی آثار آن میتوان به ماهیتش پی برد. شاید بتوان تا حدودی مغز و ذهن را به سختافزار و نرمافزار کامپیوتر تشبیه نمود (اگر چه این فقط یک تشبیه نسبی است و تطابق کامل وجود ندارد). درواقع ذهن بخشی غیر فیزیکی از انسان است که هدایت وی را بهعهده دارد.
همهی اعمال آدمی الزاماً بر پایهی تصمیمات و تفکرات هشیارانه نیست و حل همهی مسألهها نیز لزوماً در هشیاری صورت نمیگیرند. براساس روانشناسی نوین در رویدادهای ذهنی، هم فرایندهای هشیار و هم فرایندهای ناهشیار دخالت دارند و بسیاری از تصمیمها و اعمال انسان بهکلّی خارج از حیطهی هشیاری صورت میگیرند.
ممکن است راه حل مسألهای بی آنکه هشیارانه به آن فکر کرده باشیم، بهصورت شهودی بر ما آشکار شود. ما نمیتوانیم به همهی رویدادهایی که در هر لحظه در پیرامونمان جریان دارند توجه کنیم و یا تمام خزانهی معلومات و خاطراتمان را بررسی نماییم. ذهن در هر زمان میتواند بر تعداد محدودی از محرکها توجه کند.
یک روانشناس به نام جورج میلر (George Miller) با انجام یک فراتحلیل و بررسی پژوهشهای گذشته دریافت که ذهن انسان در هر لحظه قادر است تنها ۵ تا ۹ تکلیف و فعالیت ذهنی را بهطور همزمان انجام دهد. بنابراین ما همیشه در حال توجه انتخابی هستیم. برخی رویدادها از لحاظ ورود به هشیاری و برانگیختن ما به ارائهی یک رفتار، بر سایر رویدادها پیشی میگیرند.
بر همین اساس اگر بیش از ۹ تکلیف به ذهن ارائه شود، تکالیف اضافی از حیطهی هشیاری خودآگاه خارج میشوند و در یکی از دو سطح تحتآگاه یا ناخودآگاه پردازش و ثبت میشوند. بر طبق یک تعریف، پردازش اطلاعات در این دو سطح را میتوان حالتی از هیپنوتیزم نامید. پژوهشها نشان دادهاند ذهن ما محرکهایی را که هشیارانه ادراک نمیکنیم نیز ثبت و ارزیابی میکند. این محرکها به صورت تحتآگاه یا در سطح ناخودآگاه بر ما اثر میگذارند. چنین ادراکاتی حتی میتوانند قدرتمندتر و پایدارتر از ادراکات آگاهانه بر ذهن مؤثر واقع شوند.
خاطرههایی را که هر لحظه میتوانید به راحتی به یاد آورید، در حیطهی هشیاری خودآگاهتان قرار دارد. در مقابل، خاطرات و افکاری هم وجود دارند که در این لحظه در حیطهی آگاهی شما نیستند و در صورت لزوم یا با یک اتفاقِ یادآور به حیطه هشیاری راه مییابند. در این لحظه ممکن است خاطرات تعطیلات تابستان گذشته در محدودهی هشیاری شما نباشند، اما اگر بخواهید میتوانید آنها را از اعماق حافظهتان بازیابی کنید تا دوباره در حیطهی هشیاری قرار گیرند.
چنین خاطرههایی را خاطرات تحتآگاه مینامند. رویدادهای خاص زندگی، اطلاعاتی که آموختهایم از قبیل معانی اغلب واژهها، نقشهها و همچنین مهارتها مانند رانندگی یا بستن بند کفش همه در این گروه قرار دارند. معمولاً انجام این مهارتها بدون آگاهی هشیارانه صورت میگیرد، اما هرگاه توجهمان به آنها جلب شود میتوانیم مراحل انجام آنها را شرح دهیم.
بخش بعدی ذهن، ناخودآگاه نامیده میشود. فروید در نظریهی روانکاوی معتقد بود ناخودآگاه، حاوی برخی خاطرات، هیجانات، تکانهها و امیالیست که خارج از حیطهی هشیاری قرار دارند. به عقیدهی وی خاطرات و امیالی که از نظر هیجانی دردناکند، واپس زده میشوند یعنی به ناخودآگاه رانده میشوند.
درواقع اگرچه ما از وجود آنها بیاطلاعیم ولی همچنان از اعماق ذهن بر احساسات، هیجانات، افکار و رفتارهای ما تأثیر میگذارند. این موضوعات بهطور مستقیم نمیتوانند وارد هشیاری خودآگاه شوند، اما بهطور غیر مستقیم در رویاهای شبانه، رفتارهای تکانهای و لغزشهای کلامی آشکار میگردند. فروید معتقد بود امیال و تکانههای ناخودآگاه، علت بسیاری از بیماریهای روانیاند.
میدانیم که بدن بهطور غیرارادی و خودکار در برابر آسیبها از خود محافظت میکند. مثلاً اگر سوزن یا خار آلودهای وارد دست شود، گلبولهای سفید به میکروبها حمله میکنند و در اغلب موارد نیز در این نبرد پیروز و مانع آسیبزایی میکروب میشوند.
به همین ترتیب ذهن نیز از ساختار مشابهی برای حفاظت اتوماتیک از خود برخوردار است. وقتی یک حادثهی ناگوار و آزاردهنده در دوران کودکی اتفاق میافتد (حادثهای که سرشار از هیجانات ناخوشایند است)، ذهن برای رهایی از بهیادآوری و آزار مجدد، خاطره و هیجانِ همراه آن را به ناخودآگاه یعنی بخش غیرقابل دسترس ذهن واپس میراند.
در بسیاری از موارد همین کار برای حفظ سلامت روانی کافیست. اما در مورد حوادث شدیدتر، اگرچه این مکانیسم دفاعی فرد را از آزار ناشی از بهیادآوری آن خاطره مصون میدارد ولی حادثه و هیجانِ واپسزده، بهطور یکطرفه بر تمامی هیجانات و رفتارهای فرد تأثیر میگذارد و چنانچه به اندازهی کافی شدید باشد، میتواند موجب بیماری عصبی (نوروتیک) و یا روانی (سایکوتیک) وی گردد.
فروید برای درمان این اختلالات، روش روانکاوی را ابداع کرد که هدف آن بازآوردن مطالب واپسرانده به حیطهی هشیاری از طریق بازگو نمودن خاطرات و تداعیهاست. اگرچه روانکاوی شیوهی مناسبی برای دستیابی به ناخودآگاه محسوب میشود اما طولانی بودن این روش درمانی (که گاه تا سالها به درازا میکشد) از میزان مفید بودن آن کاسته است.
همانطور که پیشتر بیان شد ناخودآگاه در دسترسِ آگاهی هشیار قرار ندارد و برای دستیابی به آن باید از تکنیکهای ویژهای استفاده کرد. در حال حاضر کوتاهترین و شاید بهترین راه برای دستیابی به ناخودآگاه، هیپنوتیزم است. زمانی که فردی در حالت هیپنوتیزمی قرار میگیرد، مسیر یکطرفهی ناخودآگاه-خودآگاه، دوطرفه میشود. یعنی از یک سو افکار، هیجانات و خاطرات از ناخودآگاه به سطح آگاهیِ هشیار میآیند و میتوان روانکاویِ هیپنوتیزمی انجام داد. بدین ترتیب ریشهی بسیاری از مشکلات روانشناختی و اختلالات روانتنی را جستجو و پیدا نمود. از سوی دیگر میتوان با استفاده از تکنیکهای مؤثر هیپنوتیزمی و با نفوذ به ناخودآگاه، تأثیری قدرتمند و پایدار بر اعماق ذهن گذاشت و بسیاری از این اختلالات را درمان نمود.
هر انسان هوشمند زمانهایی را که بر یک موضوع منفرد (مانند تماشای فیلم جذاب، گوش کردن به موسیقی مورد علاقه، خاطرات گذشته، رویاهای آینده و یا هر موضوع قابل توجه دیگری) متمرکز میشود و یا (همانطور که پیشتر بیان شد) وقتی تعداد تکالیف و موضوعات ذهنیاش از ۹ عدد فراتر میرود بهطور خودکار وارد حالتی از پذیرش ذهنی قرار میگیرد که هیپنوتیزم خودبهخودی نامیده میشود.
در این شرایط ذهن در وضعیتی قرار دارد که عبارات و موضوعات دریافتی را در حد تلقینات قدرتمند هیپنوتیزمی میپذیرد. پژوهشهای متعدد نشان دادهاند که ما اغلب اوقات شبانهروز را در حالت هیپنوتیزم خودبهخودی قرار داریم. در این وضعیت افکار ناراحتکننده، خودگوییهای منفی و هیجانات ناخوشایند (بهعنوان خودهیپنوتیزمهای منفی)، ذهن و جسم را به سمت بیماری سوق میدهند و افکار و هیجانات مثبت، ذهن را برای گام برداشتن در جهت موفقیت، شادمانی و آسودگی هدایت میکنند. به همین دلیل با بهکارگیری صحیح هیپنوتراپی و کسب مهارت خودهیپنوتیزم (زیر نظر یک مدرس ماهر و باتجربه)، میتوان تلقینات منفی را با تلقینات مثبت جایگزین نمود.