تاریخچه هیپنوتیزم بخش سوم. آشنایی با تاریخچه و چگونگی شکلگیری هر علم، به ما کمک میکند تا با آگاهی از روند رشد آن، به درک بهتری از آن علم برسیم. در ادامهی مبحث دو مطلب پیشین (لینک دو مقاله قبل گذاشته شود)در مورد تاریخچهی هیپنوتیزم، نوبت به نورولوژیست معروف فرانسوی یعنی ژان مارتن شارکو میرسد.
در اواسط قرن نوزدهم میلادی شارکو - نورولوژيست بزرگ فرانسوی - نیز به هیپنوتیزم علاقمند شد و در پاریس بهطور فعال به مطالعهی آن پرداخت. شهرت علمی وی موجب رونق تحقیقات در این زمینه شد. او اولین کسی بود که هیپنوتیزم و هیستری را در قالب جملات علمی تشریح نمود. شارکو به کمک تحریکات شدید عصبی، مثل به صدا درآوردن ناگهانی یک ناقوس یا روشنکردن ناگهانی یک چراغ پرنور، بیماران هیستریک را (که هیپنوتیزمپذیری بالایی دارند) بهسرعت وارد حالتی از انقباض شدید عضلانی (کاتالپسی) میکرد. شارکو هیپنوتیزم را نوعی خواب عصبی میدانست. در همان زمان پيِر ژانه (Pierre Janet) - روانپزشک و فیلسوف فرانسوی - نیز از دیدگاه شارکو حمايت میكرد. آن دو مشترکاً در بیمارستان سالپِتریهی پاریس به مطالعهی هیپنوتیزم میپرداختند. حاصل این مطالعات شکلگیری یک نظریه تحت عنوان مکتب پاریس یا مکتب هیستری بود. بر اساس این نظریه آنها معتقد بودند هیپنوتیزم علامتی از بيماری ذهن است و فقط بیمارانِ هیستریک قابل هیپنوتیزم شدن هستند.
شارکو اولین دانشمندی بود که عمق هیپنوتیزم را به سه سطح تقسیم نمود. البته این تقسیمبندی امروزه دستخوش تغییرات زیادی شده است:
از سوی دیگر بِرنهايم و لیبو که در بیمارستان شهر نانسی فرانسه روی هیپنوتیزم مطالعه میکردند برخلاف شارکو و ژانه معتقد بودند که هيپنوتیزم عملكردی از یک مغز سالم است. آنان بر نقش مهم تلقینپذیری و تلقیندرمانی تأکید داشتند و مکتبی را تحت عنوان مکتب نانسی (یا مکتب تلقین) بنیان گذاشتند. برنهایم اولین کسی بود که بهطور گسترده هیپنوتیزم مخیرانه با استفاده از کلمات آرامبخش و تسکیندهنده را جایگزین روشهای آمرانه کرد. وی اقدام به هیپنوتیزم را منوط به اجازهی سوژه میدانست و پس از توضیح در مورد فواید آرمیدگی، از سوژه برای القای هیپنوتیزم اجازه میگرفت. سپس با بیان جملات آرامشبخش (یعنی همان کاری که امروزه در کلینیکهای هیپنوتراپی انجام میشود) بیمار را وارد حالات هیپنوتیزمی میکرد. برنهایم پس از پژوهشهای بالینی فراوان، شیوهی جدیدی از هیپنوتیزم تحت عنوان هیپنوتیزمِ هوشیار را ابداع کرد. از سوی دیگر وی به این موضوع مهم اشاره کرد که علت پیدایش وضعیت هیپنوتیزمی، خسته شدن عصب بینایی (آنطور که جیمز برِید میپنداشت) نیست بلکه خسته شدن عضلات پلک فوقانی است. به این ترتیب دسترسی به یک روش سریع برای هیپنوتیزم امکانپذیر شد. عدهی کثیری از صاحبنظران، ایپولیت بِرنهایم را پدر هیپنوتیزم نوین میدانند. در نهایت، جدال علمی این دو گروه به نفع مکتب نانسی خاتمه یافت و نظریهی پاتولوژیک (بیماری) بودن هیپنوتیزم یا مکتب پاریس (مکتب هیستری) که توسط شارکو و ژانه بیان شده بود برای همیشه مردود شناخته شد. به این ترتیب بِرنهایم و لیبو کمک شایان توجهی به تکامل هیپنوتیزم نمودند.
یک هیپنوتیزور امریکایی به نام اِلمان، با دقت فراوان بر یافتهی بِرنهایم مبنی بر خستگی عضلات پلک فوقانی و با توجه به هزاران سوژهای که به روشهای مختلف هیپنوتیزم کرده بود، به این نتیجه رسید که معمولاً هیپنوتیزم متعاقب پرشهایی در پلکها اتفاق میافتد. او متوجه شد که با خسته شدن عضلات بالابرندهی پلک فوقانی، ابتدا پرشهایی در پلکها ایجاد میشود، سپس آنها بهصورت خاصی بسته میشوند. به عقیدهی وی بسته شدن پلکها، درواقع باز شدن دروازهی هیپنوتیزم تلقی میگردد. اِلمان برای هیپنوتیزم کردن سوژهاش دست خود را در مقابل چشمان وی به سمت بالا و پایین حرکت (پاس) میداد. در این روش حرکت دست بهعنوان تلقین غیرکلامی برای خسته نمودن عضلات پلک فوقانی بهکار میرود، زیرا چشمها این تمایل را دارند که هر جسم متحرکی را دنبال کنند. پس از هر پاسی، چشمها کمتر از دفعهی قبل باز میشوند. با تکرار پاسها و ایجاد خستگی و سستی در پلکها بهتدریج پرشهایی در آنها ایجاد و سپس چشمها بسته میشوند.
دانشمند دیگری که خدمات ارزندهای به تکامل درمانهای هیپنوتیزمی نمود داروپزشک فرانسوی، امیل کوئه بود. کوئه علم تلقین را به اوج خود رساند. او معتقد بود عامل موفقیت در هیپنوتیزم، نه جملات و کلمات بهکار رفته توسط هیپنوتیزور بلکه پذیرش آنها توسط ذهن سوژه است. او مفهومی تحت عنوان تلقینبهخود را معرفی نمود. کوئه میگفت تلقینبهخود، ابزاری است که از ابتدای تولد با ما بوده است. ما بهطور ناخودآگاه تمامی زندگیمان را با تلقینبهخود شکل میدهیم. اگر از این ابزار درست استفاده کنیم زندگیمان را نجات میدهد و ما را در راه رسیدن به اهدافمان یاری میرساند و اگر آن را نادرست به کار ببریم بسیار مخرب و ویرانگر خواهد بود. او با استفادهی آگاهانه از تلقینبهخود، به بیمارانش کمک میکرد تا افکار مثبت مرتبط با سلامت و موفقیت را جایگزین افکار منفی نمایند. بر پایهی همین مفهوم، کوئه قوانین سهگانهی تلقین را با دقت تبیین نمود. رعایت این قوانین در طراحی تلقینات، از مهمترین عوامل اثرگذاری تلقینات میباشد:
۱. قانون توجه متمرکز (Law of Concentrated Attention)
هرگاه توجه شخص بهطور مکرر بر یک عقیده یا موضوع متمرکز شود، آن عقیده یا موضوع بهتدریج برای وی جنبهی واقعی پیدا میکند و شخص به آن معتقد میشود. در آگهیهای تجاری که پیدرپی مردم به خرید یک محصول تشویق میشوند درواقع از همین اصل استفاده میگردد.
۲. قانون اثر معکوس (Law of Reversed Effect)
چنانچه فردی در ذهن خویش، تصور کند قادر به انجام کارِ بهخصوصی نیست و در همان حال اقدام به انجام آن کار نماید، هر قدر بیشتر تلاش کند کمتر موفق میشود. بهعبارت دیگر هرگاه اراده و تجسم با هم در تناقض باشند و جدالی بین آنها رخ دهد فاتحِ همیشگی، تصور و تجسم خواهد بود (شایان ذکر است که ابنسینا حدود 900 سال پیش از کوئه مفهوم مشابهی را بیان نموده بود). بر همین اساس است گفته میشود انسانها آنگونه خواهند بود که تجسم میکنند. برای توفیق در امری باید خود را در جامهی موفقیت مجسم کرد و لازمهی مثبت زیستن، مثبت اندیشیدن است.
۳. قانون اثر غالب (Law of Dominant Effect)
هرگاه یک تلقین یا تجسم با هیجان و انگیزهی قوی همراه شود نیرومندتر اثر میکند و بر سایر افکار و تصورات فرد غلبه مینماید. این قانون براساس اصل عمومی جایگزینی هیجانات ضعیف توسط هیجانات قویتر پایهگذاری شده است. بنابراین اگر میخواهیم تلقینی بهتر و مؤثرتر واقع شود، باید آن را با هیجانات قوی و تأثیرگذار همراه نماییم. به عبارت دیگر آن دسته از آرزوهای ما شانس بیشتری برای وقوع دارند که هنگام تجسمشان، حس و هیجان همراه آن را نیز با تمام وجود مجسم و تجربه کنیم.